فصل 5
داشتم از ترس سکته میکردم این صدای آدرینا بود!! باور نمیکردم با هیجان توام با استرس رو کردم طرف ایلیا و گفتم:تو برو من زودی میام. ایلیا یه پوزخند زد و در رو بست و طرف مقبره رفت. چشمام رو بستم و خواستم تمرکز کنم که بلکه این صدا رو بشنوم که چیزی دستگیرم نشد دو سه دقیقه دیگه هم موندم و