خـــانــــه وحــــشــــت

🔞بازی های ژانر ترسناک💀
🔞راهنمایی و چیت کد های امتحان شده💀
🔞آهنگ های ترسناک💀
🔞بازی های برتر ژانر ترسناک💀
🔞معرفی بهترین بازی های ترسناک در هفته💀
🔞داستان های ترسناک💀
و....

پیام های کوتاه

۲۴ مطلب با موضوع «داستان های ترسناک» ثبت شده است

۱۰
ارديبهشت

فصل 5


احساس خفگی می کردم. نفسم در نمی آمد. دهنم را باز کردم که جاش را صدا کنم، ولی صدایی بیرون نیامد. جاش؟ کجا بود؟ به ردیف های قبر نگاه کردم، ولی نور چراغش را ندیدم. ری خودش را از زمین بالا کشید و تو هوا شناور شد. بالای سر من معلق ماند و یک جوری راه نفسم را بست، جلو چشمم را گرفت، خفه ام کرد. با خودم فکر کردم، من مرده ام. مرده. حالا من هم مرده ام. یکدفعه وسط تاریکی، نوری درخشید. نور به صورت ری افتاد، نور سفید و قوی هالوژن. جاش با صدای عصبی و زیری پرسید: (( اینجا چه خبره؟ آماندا... چی شده؟)) ری فریاد کشید و افتاد روی زمین. با صدای زیر و گوش خراشی _ که مثل زوزه بادی بود که از شیشه شکسته پنجره تو بیاید _ نجوا کرد: (( خاموشش کن! خاموشش کن!)) ولی جاش نور قوی چراغ را روی صورت ری نگه داشت و گفت:

  • Escape RoOoM
۱۰
ارديبهشت

فصل 4


هیچ کس به پیشنهادی ری محل نگذاشت. همه ساکت شدند. حتی پتی هم پارس نمی کرد. یعنی کارن واقعا گفته بود که تو خونه ما زندگی می کرده؟ دلم می خواست این را ازش بپرسم، ولی او دوباره برگشته بود تو حلقه بچه ها. حلقه. وقتی متوجه شدم آنها دور من و جاش حلقه زده اند، دهنم باز ماند. ترس برم داشت. خیال می کردم؟ یا واقعا داشت اتفاقی می افتاد؟ یکمرتبه قیافه هایشان به نظرم تغییر کرد. لبخند می زدند، ولی صورت هایشان خشک و کشیده و گوش به زنگ بود؛ انگار انتظار دردسری را می کشیدند. دو نفر چوب بیس بال دستشان بود. دختری که جوراب شلواری سبز پوشیده بود، چشمش را از من برنمی داشت، از بالا تا پایینم را نگاه می کرد و مرا وارسی می کرد. هیچ کس حرف نمی زد. خیابان ساکت بود و غیر از زوزه یواش پتی، هیچ صدایی نمی آمد. خیلی ترسیده بودم. چرا اینها ما را این طوری نگاه می کنند؟ یا شاید قوه تخیلم دوباره به کار افتاده؟ به طرف ری که هنوز کنار من ایستاده بود، برگشتم. اصلا به نظر ناراحت نمی آمد، ولی نگاهم را جواب نداد.

  • Escape RoOoM
۱۰
ارديبهشت

فصل 3


صدای خنده. با صدای زیر و ضعیفی که برای خودم ناآشنا بود، با لکنت پرسیدم: (( کی ... کی هستی؟)) در جیر جیر بلندی کرد، یک کم دیگر باز شد و دوباره شروع کرد به بسته شدن. با صدای محکم تری پرسیدم: (( کی اونجاست؟)) باز هم صدای پچ پچ و حرکت به گوشم خورد. جاش رفته بود عقب، خودش را به دیوار چسبانده بود و یواش یواش، از پهلو خودش را به پله ها می رساند. حالتی تو صورتش بود که تا آن موقع ندیده بودم ... وحشت محض. در، مثل در خانه های جن زده تو فیلم های ترسناک، باز هم جیر جیر کرد و یک کم دیگر بسته شد. جاش که تقریبا به پله ها رسیده بود، دیوانه وار با دستش به من علامت می داد که به دنبالش بروم. ولی من به جای این کار، رفتم جلو، دستگیره را گرفتم و در را محکم هل دادم. در فوری باز شد. دستگیره را ول کردم، تو درگاه ایستادم و گفتم:

  • Escape RoOoM
۱۰
ارديبهشت

فصل 2


یکمرتبه کله ام به کار افتاد و فهمیدم چرا جاش آن شکلی لابه لای سنگ قبر ها می دود و جاخالی می دهد.دنبالش کرده بودند. کسی...یا چیزی...دنبالش بود. با ترس و احتیاط چند قدم دیگر به طرف جاش برداشتم و وقتی دیدم که دولا شد،جهتش را عوض کرد و در حال دویدن دست هایش را از هم باز کرد،تازه فهمیدم که پاک عوضی گرفته ام. کسی دنبال جاش نمیدوید،جاش دنبال کسی می دوید. دنبال پتی. خیلی خب،قبول دارم.گاهی وقتا قوه ی تخیل من زیادی کار می کند.خب،وقتی آدم میبیند یک نفر اینطوری تو گورستان می دود-حتی اگر

  • Escape RoOoM
۱۰
ارديبهشت

فصل 1


من و جاش ازخانه جدیدمان متنفر بودیم. البته این را بگویم که خیلی بزرگ بود و در مقایسه با خانه ی قدیمی مان،یک خانه اشرافی حسابی بود؛یک خانه آجری قرمز بلند،با سقف کج سیاه و چند ردیف پنجره که سایبان های سیاهی داشتند. از خیابن که نگاهش کردم،با خودم فکر کردم،که خیلی تاریک است.کل ساختمان یک جوری تاریک بود،انگار خودش را تو سایه ی درخت های پیر و گره داری که رویش خم شده بودند،قایم کرده بود. با اینکه فقط دو هفته از ماه جولای میگذشت،حیاط جلویی پر از برگ های خشک قهوه ای بود و وقتی کر و کر از سر بالایی ورودی اختصاصی جلو خانه بالا میرفتیم،برگ ها زیر

  • Escape RoOoM