فیلم ترسناک مرد نامرئی
فیلم ترسناک هشت: داستان ترسناک آفریقای جنوبی
فصل 5
احساس خفگی می کردم. نفسم در نمی آمد. دهنم را باز کردم که جاش را صدا کنم، ولی صدایی بیرون نیامد. جاش؟ کجا بود؟ به ردیف های قبر نگاه کردم، ولی نور چراغش را ندیدم. ری خودش را از زمین بالا کشید و تو هوا شناور شد. بالای سر من معلق ماند و یک جوری راه نفسم را بست، جلو چشمم را گرفت، خفه ام کرد. با خودم فکر کردم، من مرده ام. مرده. حالا من هم مرده ام. یکدفعه وسط تاریکی، نوری درخشید. نور به صورت ری افتاد، نور سفید و قوی هالوژن. جاش با صدای عصبی و زیری پرسید: (( اینجا چه خبره؟ آماندا... چی شده؟)) ری فریاد کشید و افتاد روی زمین. با صدای زیر و گوش خراشی _ که مثل زوزه بادی بود که از شیشه شکسته پنجره تو بیاید _ نجوا کرد: (( خاموشش کن! خاموشش کن!)) ولی جاش نور قوی چراغ را روی صورت ری نگه داشت و گفت: