خـــانــــه وحــــشــــت

🔞بازی های ژانر ترسناک💀
🔞راهنمایی و چیت کد های امتحان شده💀
🔞آهنگ های ترسناک💀
🔞بازی های برتر ژانر ترسناک💀
🔞معرفی بهترین بازی های ترسناک در هفته💀
🔞داستان های ترسناک💀
و....

پیام های کوتاه
۰۸
ارديبهشت

فصل 1
سلام لوک ... بخت یارت!! » کی بود با من حرف زد ؟ راهرو پر از بچه های هیجان زده درمورد اولین روز مدرسه بود . من نیز هیجان زده بودم . اولین روز من در کلاس هفتم بود . اولین روزم درمدرسه ی راهنمایی شاونی ولی .خودم می دانستم که این یک سال بسیار سخت و طولانی خواهد بود .البته ریسک نکردم . پیراهن شانسم را پوشیدم . یک تی شرت سبز رنگ و رو رفته است که باید یواش یواش دورانداخته شود و جیب آن هم کمی پاره شده است . اما مگرمی شود سال جدید را بدون پیراهن شانسم شروع کنم ! و پنجه ی خرگوش شانسم را نیز در شلوار جین گشادم داشتم . رنگ آن سیاه و بسیارنرم و پشمالو است . این درواقع یک جاکلیدی است اما من نمی خواهم با آویزان کردن کلید به آن ، خوش شانسی را از بین ببرم .چرا آنقدر خوش شانسی می آورد ؟ خوب ، این یک پنجه ی خرگوش سیاه رنگ و بسیارنادر است .

  • Escape RoOoM
۰۸
ارديبهشت

نویسنده: پال واگنر
مترجم: خانه وحشت


آرهای بعد از ظهر یک روز جمعه بود ، و "رزا “ که تازگی ها، با خانواده اش به “دیتون” نقل مکان کرده بودند برای ثبت نام وارد دبیرستان جدیدش شد. مدرسه بزرگ قدیمی ، خشک و بیروح به نظر می آمد . پیچکهای چسبان ، که بر لبه های بام رشد کرده بود بین پنجره ها و خشتهای پوسیده دیوارها ، جدایی انداخته بود . آت آشغالها و ته سیگارها ، سطح باغچه های محصور محوطه را, پوشانده بود. هیچ دانش آموزی در حیاط به چشم نمی خورد . و راهروهای داخل دبیرستان نیز خلوت و تقریبا همه ی کلاسها خالی بود. اما هنوز دفترداران ، سر کارشان بودند. کارمند زن میانسالی به او کمک کرد تا فرمهای ثبت نام را پر کند، و چندی نگذشت که از چاپگر رایانه ، فرم چاپی جدول برنامه کلاسی را تحویلش داد.


- " اینو گمش نکن" این را زن به او خاطر نشان کرد و ادامه داد :

  • Escape RoOoM
۰۷
ارديبهشت

 

سالها پیش وقتی که بچه بودم اتفاق جالبی افتاد واون اینکه زن همسایمون بخودی خود مریض شد ، اصلا" بگم کاملا" دیوونه شد 

من که بچه بودم ولی بزرگترا میگفتن که اون جن زده شده و داستانی رو براش تعریف میکردند، واینکه من هیچ وقت نتونستم این مسئله رو باور کنم ولی هیچ وقت هم از ذهنم بیرون نرفت. 

سالها از اون ماجرا گذشت تا اینکه چند سال قبل که تو یک شهر کوچک تو حوزه مرکزی ایران دانشجو بدوم اتفاق جالبی برای خودم افتاد که راستش خیلی منو ترسوند. 

ماجرا از این قرار بود که با یکی از دوستام توی اون شهر خونه ای رو اجاره کرده بودیم وهمیشه با هم بودیم تا اینکه دوستم برای چند روزی به شهرستان رفت ومن خودم

  • Escape RoOoM
۰۷
ارديبهشت

 

آن چه موجودی بود که می توانست از دیوارهای سنگی بگذرد…از کومه های علف خشک به ارتفاع ۶۰۰ متر بپرد، ویا از رودخانه ای به پهنای دو مایل عبور کند؟!آن موجود پرنده بود؟! درنده بود؟!….یا اینکه خود شیطان بود؟
تا به امروز کسی نمی داند،ولی آن موجودی که آن کار های انجام نشدنی را انجام داد ، یک قرن پیش آثار پایش را در شهر های استان دیوان شایر واقع در جنوب انگلستان به جای گذاشت.
در شب پنجشنبه فوریه سال ۱۸۸۵ کمی قبل از ساعت ۸ شب بود که برف در منطقه دیوان شایر شروع به باریدن نمود.

  • Escape RoOoM
۰۷
ارديبهشت

نویسنده: سرگیی لوکیانینکو
ترجمه: کانال خانه وحشت

او چیز زیادی بلد نبود، اما در عوض بلد بود ستاره ها را روشن کند. آخر زیباترین و درخشانترین ستاره ها گاهی خاموش می شوند و اگر یک شب ما در آسمان ستاره ای نبینیم کمی دلمان می گیرد... او در روشن کردن ستاره ها خیلی مهارت داشت و این تسلی اش می داد. بالاخره یکی هم باید این کار را بکند، یکنفر باید

  • Escape RoOoM